نرم افزار و کلاغ ها

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری در شهری شلوغ و پرجمعیت چند شرکت فعال در حوزه فاوا بودند. این شهر مسوولان حکیم آینده نگر و کاربلدی در این فناوری داشت. یک روز مسوولان مربوطه شرکت ها را خواستند و گفتند : ای عزیزان ما، ای نوردیدگان ما، ای میوه های دل ما ، ای کسانی که ما به جز حمایت از شما هدفی دیگر نداریم، ای کسانی که خدمتگزاری شما برای ما افتخار است ، ای کسانی که ما هرچه می کنیم به خاطر شماست. ای .. ( سی و دو سطر از خطابه ها به خاطر ایجاز و صرفه جویی در وقت شما خواننده عزیز حذف شد ) بدانید و آگاه باشید که صادرات فواید بسیار دارد و به خصوص از نوع نرم افزاریش.
اولا : با شرکت های پیشرفته خارجی ارتباط برقرار می کنید و از علم و تجربه آنها استفاده می کنید و به پختگی می رسید.
ثانیاً : از بوروکراسی پیچیده و ناهنجار و جانکاه این شهر به دور خواهید بود.
ثالثاً : ارز آوری می کنید.
شرکت ها که این شنیدند بسیار علاقه مند شدند و هر یک به دلیلی عزم را جزم کردند تا صادرات نرم افزار کنند .ولی همه را یارای انجام این کار نبود و فقط سه شرکت توانستند بار سفر بندند و عازم شوند و رفتند و رفتند تا به یک سه راهی رسیدند ( در افسانه ها تعداد انشعاب راه ها بستگی به تعداد شرکت ها و یا مسافران دارد مثلا اگر دو شرکت یا پنج شرکت بودند قاعدتاً به دو راهی یا پنج راهی می رسیدند) وقتی شرکت ها به سه راهی رسیدند ، بر سر و روی هم بوسه دادند و از هم جدا شدند
اما بشنوید از شرکت اول
که راه افتاد و رفت و رفت تا رسید به یک درخت و چشمه ای ، آنجا زیر درخت نشست و سفره نان و پنیرش را باز کرد و خورد و برای استراحت دراز کشید. همین که چشمانش را بست دو تا کفتر پروازکنان آمدند و بر شاخه ای از درخت بالای سرش نشستند.
کفتر اولی گفت : خواهر جان
کفتر دومی گفت : جان خواهر
کفتر اولی گفت : می دانی این جوان کیست و از کجا آمده و منظورش از سفر چیست؟
کفتر دومی گفت : نه
کفتر اولی گفت : این جوان از شهری شلوغ آمده و مدیر شرکتی است که می خواهد به پختگی برسد تا بتواند صادرات نرم افزار کند.
کفتر دومی گفت : پس اگر می خواهد بدان مقصود برسد باید از راه سمت چپ رود .آنجا در جنگل به مقصود خود خواهد رسید.
وقتی کفتر ها پر زدند و رفتند. جوان شرکت اولی که از الکی خود را به خواب زده بود بلند شد و از سمت چپ رفت تا به جنگل رسید. توی جنگل چند آدمخوار او را گرفتند و در دیگی انداختند و وقتی به پختگی کامل رسید او را خوردند.
اما بشنوید از شرکت دوم
رفت و رفت تا رسید به دشتی بزرگ با درختانی تنومند، چون خسته بود زیر یکی از درختان دراز کشید و چشمانش را بست که دو کلاغ بدون غارغار و به طور مشکوکی آرام و بی سروصدا بر شاخه درخت بالای سرش نشستند و چون چشمان مرد مشتاق صادرات نرم افزار را بسته دیدند ، نگاهی به هم کردند و با هماهنگی و همزمانی هرچه خورده بودند از آن بالا به پایین صادر فرمودند. و به این ترتیب سر مبارک صاحب شرکت دوم به پاس زحماتش برای صادرات نرم افزار تاجگذاری شد.
ولی از آنجا که این مراسم بدون مجوز و هماهنگی صورت پذیرفته و ضربه اصابت نشان کلاغی دردناک بوده است، مرد صادر کننده سخت برآشفته و بار و بندیل خود را بسته و عطای صادرات نرم افزار را به لقایش بخشیده و قصد بازگشت به شهر و دیار خود نمود.
اما بشنوید از شرکت سوم
که رفت و رفت تا رسید به یک خلیج همیشه فارس و از آنجا که گذشت رسید به دیاری دیگر و در آنجا رسید به یک قهوه خانه.
قهوه چی گفت : اینجا به چه منظور آمده ای ؟
گفت که به منظور چای خوردن و کسب تجربه و ارزآوری
قوه چی گفت : نام و نشانت چیست؟
چون جواب داد همولایتی و آشنا درآمدند.
شرکت سوم به قهوه چی از فواید صادرات نرم افزار گفت و تا دلت بخواهد از بیانات شیرین مسوولان ولایتش نقل قول نمود و گفت : حالا که همولایتی ما هستی بیا و کمک کن تا ما این صادرات و برای دیار خود ارز فراوان درآوریم و در این افتخار سهیم و شریک باش.
قهوه چی هم اعلام آمادگی نمود و در قسمتی از قهوه خانه اش میزی گذاشت و چون قهوه چی مشاهده نمود که همولایتی اش فقط چایی می خورد و مگس می پراند به او گفت : تا کی می خواهی با این حرفا دلخوش باشی، این که راه و رسم ارزآوری نمی شود.
شرکت سوم که خود نیز خسته شده بود، گفت: ای همولایتی اشتباه کردم، تو بگو چه کنم؟ قهوه چی گفت : ناراحت نباش از فردا مشتی خرت و پرت بگیر جلوی قهوه خانه بساط کن و تبلیغ کن و بفروش و ارزآوری کن.
شرکت سوم نیز چنین کرد و ارز به دست آورد و از برای در آوردن ارز بیشتر همچنان در آن دیار است و انگار به منظور دور بودن از بورکراسی، قصد دارد دوری و دوستی خود را حفظ نماید. و اما چندی گذشت، مسوولان دلواپس شدند . سراغ شرکت ها را گرفتند. از اولی و سومی خبری نبود و همین باعث دلواپسی بیشتر بزرگان شد.
دور هم جمع شدند تا دلت بخواهد شور کردند و شور از انواع و اقسامش تشکیل دادند تا روزی شرکت دوم را یافتند و دعوتش کردند به یکی از این شوراهای بسیار عالی.
شرکت دوم همین که آمد، شروع کرد به گله و شکایت و درد دل و شرح ماجرا و نه تنها سفره دلش را باز کرد، بلکه کیفش را هم که حاوی قراردادهای پیشنهادی اش بود را باز نمود تا ثابت کند که نشان کلاغ ها نه تنها سرو صورتش را صفا داده، بلکه بر صفحات قراردادهای پیشنهادی اش نیز نشان گذاشته اند.
گویند در آن روز بحث و گقتگو درباره صادرات نرم افزار بسیار انجام شده است و نتایج غیرقابل انتظاری هم به دست آمده از جمله :
اولا : تشویق صادر کنندگان نرم افزار واجب است ، حتی اگر صادراتی هم انجام نشده باشد و تنها آوردن قراردادی که نشانی از کلاغی داشته باشد کافی است.
تبصره : برای نشان گذاری کلاغ ها نیز باید تدابیر لازمه اندیشه شود و از آنجا که کلاغ ها نیز به آب و دون نیازمندند و هر دو این روزها گران شده است، لاجرم صادرکنندگان عزیز قسمتی از سهم جایزه خود را به کلاغ های مهرزن پرداخت نمایند.
ثانیاً جهت خشنودی مقامات بالاتر و ایجاد انگیزه در سایر شرکت ها و بالابردن آمار صادرات انتشار آمار فقط توسط کلاغ ها صورت پذیرد تا از شیوه کلاغی یه کلاغ چهل کلاغ بتوان سود جست.
تبصره : چنانچه فرد یا افرادی ارقام و آمار اعلامی را زیر سوال بردند. در ابتدا با بی محلی سپس با تو دهنی به آنان پاسخی قاطع داده شود.

به قلم : امیرحسین سعیدی نایینی
(برگرفته از آثار ابوالفضل زرویی نصرآباد)